بسم‌الله‌الرحمن الرحیم. عرض سلام و ادب می‌کنم به محضر همه بانوان و آقایان و امیدوارم در فرصتی که در اختیارم هست، علیرغم کثرت مطالبی که در نظر دارم عرض کنم، کمبود وقت مرا شتاب‌زده نکند، و سخنانم نیم‌جویده و نامفهوم به گوش عزیزان نرسد. 
               

من چون از صبح در اینجا[حسینه‌ی ارشاد] بوده‌ام و همه سخنرانی‌ها را از اول تا آخر شنیده‌ام، مداوم وسوسه می‌شوم که به جای ارائه‌ی سخنرانی اصلی‌ام، به اشکالات و نقدهایی که از ناحیه‌ی سروران و سخنرانان محترم بیان شد، جواب بگویم. هنوز خارخاری در دلم هست که بسیاری از مطالبی که گفته شد، لااقل به زعم بنده حق نبود. ولی از سوی دیگر می‌بینم که اولاً جواب دادن به اشکالات و نقدها، مجموعه‌ی سخنرانی بنده را پریشان می‌کند و ثانیاً می‌بینم که خود موضوع سخنرانی ‌من، چه بسا بتواند به بعضی از انتقادات جواب بگوید؛ بنابراین، باز هم به محور اصلی سخنرانی خودم وفادار می‌مانم؛ اما می‌کوشم که در طی سخنانم به بعضی از چیزهایی که در این مجموعه سخنرانی‌ها شنیدم، جواب بگویم.

قبل از اینکه در مورد «آسیب‌شناسی روشنفکری دینی» نکاتی را عرض بکنم، از یک نکته که قبلاً چند بار گفته یا نوشته‌ام درمی‌گذرم، ‌و به آن سخن، چه سخن حقّی باشد و چه سخن باطلی، فعلاً نمی‌پردازم و آن اینکه من اعتقاد مؤکّد دارم که روشنفکری دینی‌، مفهومی پارادوکسیکال و تناقض‌آمیز است و نمی‌شود هم روشنفکر بود و هم دینی. 

در جاهای مختلف عرض کرده‌ام که چرا جمع بین «روشنفکری» و «دینی بودن» امکان‌پذیر نیست. البته روشنفکر می‌تواند مسلمان باشد، روشنفکر می‌تواند متدین به هر دین و مذهبی باشد. این محال نیست. همه‌ی روشنفکران به اصطلاح دینی کشور ما، متدین و مسلمانند. این مهم نیست. مهم این است که چیزی به نام «روشنفکری دینی» تحقق داشته باشد؛ که از سویی روشنفکر باشد و کاملاً به موازین عقلانیت التزام بورزد و از سوی دیگر تعبد بورزد به سخن کس یا کسانی و متون مقدس دینی. از این نکته درمی‌گذرم، چه سخن من درست باشد چه نادرست، ‌به هر حال، امروز در این سخنرانی از آن صرف‌نظر می‌کنم. 

وقتی درباره‌ی «آسیب‌شناسی روشنفکری دینی» سخن می‌گویم، ـ در حالی که «روشنفکری دینی» را پارادوکسیکال دانستم، ـ طبعاً مراد، آسیب‌شناسی روشنفکرانی است که در کشور ما نامشان «روشنفکر دینی» است. همیشه به گفته‌ی فیلسوفان زبان، باید «روشنفکری دینی» یا «روشنفکران دینی» را در اینجا در داخل علامت نقل قول گذاشت که معنایش «به اصطلاح روشنفکران دینی» است، کسانی که مصطلح‌اند که روشنفکر دینی‌اند. 


درباره‌ی آسیب‌شناسی روشنفکری دینی سه نکته را باید عرض کنم. 

1. بعضی از نقدهایی که به روشنفکران دینی وارد است، چه بسا به روشنفکران غیردینی هم وارد باشد. وقتی گفته می‌شود که این نقد به روشنفکری دینی وارد است، مراد این نیست که روشنفکران غیر دینی مبرا و پاک و پیراسته از این وجه نقد هستند. 

2. وجوه نقد روشنفکری دینی، قابل احصاء نیست. نقدهای فراوانی بر روشنفکری دینی می‌توان وارد کرد. بنابراین هر کسی که در این همایش از صبح تا حالا در باره‌ی نقد روشنفکری دینی سخن گفته است، لابد مهمتر‌ین‌ها را از نظر خودش گفته است. طبعاً ‌بنده هم از این امر مستثنی نیستم. 

3. روشنفکری دینی، یعنی همان چیزی که در کشور ما مصطلح به «روشنفکری دینی» است، منشأ خدمات فراوانی بوده است و برکات انکارناپذیری برای جامعه ما داشته است. ممکن است البته این برکات آهسته آهسته به جامعه‌های دیگر اسلامی هم سرایت بکند، ولی به هر حال، جریان روشنفکری دینی علیرغم چیزهایی که گفتند و شنیدیم، یک جریان روشنفکری قوی در کشورهای اسلامی است. من گاهی جسارت کرده‌ام و گفته‌ام که روشنفکران دینی کشور ما در قیاس با روشنفکران دینی کشورهای انگلیسی زبان ـ مثل کشورهای اندونزی، مالزی، پاکستان ـ‌و روشنفکران کشورهای اسلامی ترک‌زبان (ترکیه) و روشنفکران کشورهای عربی‌زبان، فلسفی‌تر می‌اندیشند. برخی از سخنرانان در این جلسه، ‌این فلسفی‌تر اندیشیدن را البته هنر نمی‌دانستند، ولی به هر حال چه عیب باشد چه هنر، ‌فلسفی‌تر است؛‌ و هر چه فلسفی‌تر است به گمان من عمیق‌تر است. بنابراین این تفاوت وجود دارد. هر چه که در نقد روشنفکری دینی گفته می‌شود، هرگز به معنای نفی برکات این پدیده نیست و من گمان می‌کنم که یک علت عمده‌ی مخالفت‌هایی که با جریان روشنفکری دینی، به خصوص در کشور ما می‌شود، به جهت این است که نافذ و اثر گذار است و مخاطبان خاص خودش را پیدا کرده است و این مخاطبان، کم یا بیش به آنچه که از روشنفکران‌دینی می‌شنوند، التزام می‌ورزند. 

یک نکته‌ای هم در باب خودم عرض کنم. چون بنده هم در مطبوعات تحت عنوان روشنفکری دینی تلقی شده‌ام، علیرغم هر چیز دیگری که در باب روشنفکری دینی، دین یا عقلانیت گفته‌ام. ولی به هر حال، چون من مشمول این عنوانم، طبعاً این مطالبی که عرض می‌کنم شامل حال خودم هم می‌شود. می‌خواهم بگویم که من از موضع شخص بیرونی نگاه نمی‌کنم که بگویند منِ ملکیان به دیگران انتقاد می‌کنم. این انتقادات چه بسا به من، بیش از هر شخص دیگری وارد باشد. 


آسیب‌های روشنفکری دینی

اولین آسیب: ‌روشنفکری دینی جدیت ندارد. مرادم از جدیت چیست؟ یعنی انسان خودش را هم مشمول قوانین حاکم بر دیگران بداند. هر کس خودش را مشمول قوانین حاکم بر دیگران ببیند به او «جدی» می‌گویند. آدم‌های جدی کسانی هستند که می‌دانند قوانینی که بر همه حاکم است، بر خودشان هم حاکم است. من اگر به کسی توهین بکنم و برنجد، نباید بگویم که چرا می‌رنجی؟ چون باید بدانم که یکی از چیزهایی که همه را می‌رنجاند، توهین است. جدّیت به این معناست که: من هم مثل بقیه‌ هستم. 

با این معنا از جدیت، می‌خواهم مرادم را در باب روشنفکری دینی به این صورت بگویم که همانطور که ما گاهی به روشنفکران غیردینی اشکال می‌کنیم که آقا! مبنای فکری شما منقّح نشده است؛ پیش‌فرض‌هایی دارید که در جایی اثبات نکرده‌اید؛ سخنانی می‌گویید مبتنی بر مبانی‌ای که ابتنایش بر آن مبانی محل بحث نیست، اما اینکه آیا آن مبانی قوام و استحکام دارد، محل شکّ و شبهه است. وقتی ما به هر متکلّم، الهی‌دانی و فیلسوف و دانشمندی می‌توانیم این را بگوییم، خب اگر خودمان را جدی بدانیم، باید بدانیم که دیگران هم وقتی به ما به عنوان روشنفکر دینی نگاه می‌کنند و مبانی نامنقح می‌بینند. یعنی می‌بینند که ما خیلی چیزها را مفروض گرفته‌ایم و داریم بر سر یک اموری با مخالفان‌مان یا با جرگه‌ی دوستان خودمان در مجمع روشنفکری دینی سخن می‌گوییم [که مبانی‌اش منقح نشده است]. این مطالب کم اهمیت نیست. من در واقع در میان این مطالبی که ما همه پیش‌فرض گرفته‌ایم و معلوم نیست که این پیش‌فرض‌ها در کجا منقح شده است، من از میان این مبانی هفت مورد را انتخاب کرده‌ام که تأکید می‌کنم که ما باید بپردازیم به این‌ها و به هیچ صورت هم نمی‌شود از این‌ها طفره رفت. 

هفت پیش‌فرض نامنقح روشنفکری دینی

پیش‌فرض اول این است که ما پذیرفته‌ایم که مشکل مردم ایران و مشکل احیاناً جامعه‌ی مسلمان جهان، مشکل جمع دین و مدرنیته است. خب این یک پیش‌فرض است. و پیش‌فرض خیلی موجهی به نظر می‌آید. ولی با این همه به سود این پیش‌فرض استدلالی نشده است. وقتی شما می‌گویید که مشکل جامعه ما جمع اسلام و مدرنیته یا دین و مدرنیته است، معنایش این است که ما قبول داریم که همه‌مان می‌خواهیم که هم متدین باشیم، و هم مدرن، آن‌وقت می‌خواهیم ببینیم که چگونه هم متدین باشیم و هم مدرن. آیا همه قبول دارند که ما باید متدین باشیم و هم مدرن و دارند از ما روشنفکران دینی می‌پرسند که راهش چی هست. 

خب یک کسی می‌گوید که نه آقا ما می‌خواهیم متدین باشیم، اما اصلاً نمی‌خواهیم مدرن باشیم. (که اتفاقاً سخنران قبل از من [دکتر سید حسین نصر]رأیش همین بود، یعنی ما مدرنیته نمی‌خواهیم، دین می‌خواهیم. یک عده هم از آن طرف ممکن است بگویند ما مدرنیته می‌خواهیم و دین نمی‌خواهیم. شما از کجا فکر می‌کنید که همه ما به دنبال جمع بین مدرنیته و دین هستیم که دنبال راه‌حل این هستید که چگونه می‌شود دین را با مدرنیته جمع کرد. 

این یک پیش‌فرضی است که ما داریم و در باب آن مناقشه‌ها می‌شود کرد. 

به تعبیری دیگری می‌شود گفت ـ البته به نظر قاصر بنده ـ مشکل ما مشکل درد و رنج است. حالا چه ایرانی و چه غیرایرانی، فرق نمی‌کند. مشکل ما مشکل درد و رنج انسان‌هاست. ما می‌خواهیم در زندگی که انسان ‌دارد، کم‌تر رنج ببرد، اگر لابد باید رنج ببرد، و وجوه تراژیک زندگی ما این است که باید با رنج ‌زندگی بکنیم؛ لااقل رنج‌های اجتناب‌پذیر را نداشته باشیم، فقط ما باشیم با درد‌های اجتناب‌ناپذیر. ما بمانیم و دردهایی مثل تنهایی و مرگ. نه اینکه هر درد و رنجی را داشته باشیم. 

حالا باید از این مشکل که درد و رنج انسان است، برسیم به این که راه رفع درد و رنج، جمع دین و مدرنیته است. 
[بین این دو ]‌فرسنگ‌ها فاصله است. شما چرا به جای اینکه از این [موضع] شروع بکنید، رفتید و می‌گویید که مشکل ما جمع دین و مدرنیته است. کجاست آن حلقه‌های میانی که نشان بدهد که راه‌های کاستن از درد و رنج بشر (که همه‌ی پیامبران برای همین آمده بودند و همه‌ی عالمان اخلاق ما را به این سو دعوت می‌کنند،) جمع بین دین و مدرنیته است.


پیش‌فرض دوم امکان روشنفکری دینی است. این هم محل بحث است. آیا روشنفکری دینی ممکن است. این چیزی است که قبلاً هم عرض کردم که به نظر من ممکن نیست. آن کسانی که می‌گویند ممکن است، باید راه‌ امکانش را نشان بدهند. این که دائم تکرار کنند که فلانی می‌گوید که ممکن نیست، اما ما می‌گوییم که ممکن است، چیزی را نشان نمی‌دهد. باید نشان بدهیم که روشنفکری را [می‌توان]با دینی جمع کرد. نه روشنفکری را با دین‌داری و سلوک ‌شخصی متدینانه. نه. پروژه‌ای به نام روشنفکری دینی. 


پیش‌فرض سوم: حالا فرض کنیم که روشنفکری دینی امکان داشته باشد، مطلوبیتش چیست. به چه دلیل مطلوب است؟

پیش‌فرض چهارم: روشنفکری دینی، مبتنی بر وحی است. بالاخره نهایتا از وحی استمداد می‌کند. از کجا حجّیت معرفت‌شناختی وحی را اثبات کرده است. دوستان توجه کنند که من نمی‌گویم که وحی حجیت ندارد. من نمی‌گویم که وحی حجیت معرفت‌شناختی ندارد، می‌گویم که روشنفکران دینی چه دلیلی ارائه کرده‌اند بر این که "وحی"، "حجیت معرفت‌شناختی" دارد و یکی از منابع شناخت است و عالم واقع را چنان که هست به ما نشان می‌دهد. 


پیش‌فرض پنجم: فرض می‌کنیم که "حجیت معرفت‌شناختی وحی" اثبات شد، اما از کجا می‌گویید این متنی که در اختیار ماست "وحی" است. چه بسا دستگاه ادراکی چشم من، حجیت معرفت‌شناختی‌اش اثبات شده است، ولی از کجا می‌گویید که من فلان رأی را که می‌گویم، بر اساس حجیت چشم‌ام می‌گویم. متون وحیانی، باید وثاقت تاریخی‌اش اثبات بشود، باید نشان داده شود که کتاب مقدس واقعا سخن عیسی است، واقعا سخن موسی است و به همین ترتیب در مورد هر متن مقدس دیگری. 

پیش‌فرض ششم: نکته‌ی بعدی این است که ما با چه روشی متون وحیانی را تفسیر می‌کنیم. این روش را مشخص کنیم و وثاقت هرمنوتیکی آن روش را هم نشان بدهیم. 

از یک متن مقدس اشاعره هم تفسیری داشتند، اما از آن جبر بیرون می‌آمد، معتزله هم از این متن مقدس اختیار را بیرون می‌کشیدند. اشاعره حسن و قبح الهی و شرعی را بیرون می‌کشیدند،‌ و معتزله حسن و قبح ذاتی و عقلی را بیرون می‌کشیدند. همه این‌ها را از متن مقدس و قرآن بیرون می‌کشیدند. از کجا می‌فهمیم که در استفاده از متون مقدس ما به صواب می‌رویم. هر کسی از متن مقدس چیزی بیرون می‌کشد. متدهای تفسیری کجا اثبات شده است به لحاظ هرمنوتیکی.

پیش‌فرض هفتم: مطلب بعدی این است که وقتی روشنفکری دینی نشان داد که بین دین و مدرنیته سازگاری وجود دارد، آن وقت باید بگوید که در میان ادیان، چرا اسلام؟ باز دوستان توجه بکنند که من پیش‌فرض‌ها را عرض می‌کنم. من مسلمانم، اما می‌گویم از دید یک انسان بیرونی به جریان روشنفکری دینی که نگاه می‌کنم، می‌گویم خب معلوم شد که می‌شود دین را با مدرنیته جمع کرد و مطلوب هم هست، اما چرا اسلام. چرا مسیحیت را جمع نکنیم، ‌چرا آیین هندو را جمع نکنیم. 


این هفت پیش‌فرض، پیش‌فرض‌هایی است که تا تمامش اثبات نشود، پروژه‌ی روشنفکری دینی از لحاظ نظری موفق نیست.

برمی‌گردم به اشکالی که دو تا از سخنرانان به آن اشاره کردند: آقای دکتر جلایی‌پور و خانم دکتر شریعتی وقتی از منظر جامعه‌شناختی به مسئله‌ی روشنفکری دینی می‌پرداختند، یک اشکالی به روشنفکری دینی وارد کردند و گفتند که چرا مباحث انتزاعی دور از زندگی و فلسفی طرح می‌شود. 


من در مقاله‌ی "وجوه تراژیک زندگی روشنفکری" عرض کرده‌ام که روشنفکر، آکادمیک نیست. می‌شود یک روشنفکر در عین اینکه روشنفکر است، استاد دانشگاه و آکادمیسین هم باشد، هیچ مشکلی ندارد، ‌کما این‌که غالب روشنفکران دینی همین گونه هستند؛ ‌اما در عین حال روشنفکری یک کارکرد دارد و آکادمیسینی هم یک کارکرد دیگر. یک فیزیک‌دان می‌تواند ریاضی‌دان هم باشد، اما فیزیک، غیر از ریاضی است. درست است که مباحث انتزاعی کار آکادمیسین‌هاست و کار روشنفکر دینی همان‌طور که گفته‌ام، تقریر حقیقت و تقلیل مرارت انسان‌هاست.

از همین موضع ممکن است بگویند که چرا روشنفکران دینی کار آکادمسین‌ها را انجام می‌دهند، و به مباحث انتزاعی و فلسفی می‌پردازند، این‌ها بیایند در متن جامعه و به مشکلات ملموس و محسوس بپردازند.


من کاملاً این اشکال را فهم می‌کنم و آن را وارد هم می‌بینم. اما همین جامعه‌شناسان دین، از یک چیز نباید غافل باشند؛ یک کسی که با مشکلات محسوس و ملموس جامعه سر و کار دارد، ‌واقعاً هم دوست دارد که به همان مشکلات محسوس و ملموس بپردازد؛ ولی از دو جنبه، چاره ندارد که بعضی وقت‌ها مباحث آکادمیک را هم طرح بکند؛ 


یکی اینکه وقتی رد بسیاری از مسائل محسوس و ملموس را دنبال می‌کنیم، می‌بینم که رفعش، متوقف بر امر دیگری است و آن امر هم رفعش متوقف بر امر دیگری است و بالمآل می‌بینیم که چاره‌ای نداریم که بپردازیم به مباحثی که فی‌بادی‌النظر، بسیار انتزاعی و دور از واقعیت‌های زندگی عملی به نظر می‌رسید. 


اما نکته‌ی دوم ـ که به نظر من بسیار مهم است، ـ این است که اگر یک روشنفکر، چه بناحق و چه به حق، تشخیص دارد که بخشی از نابسامانی‌های اجتماعی جامعه‌ی مسلمین، ناشی از برداشتی است که از دین شده است و این برداشت را روحانیون در طول تاریخ به مردم القاء کرده‌اند؛ خب طبعاً لازم می‌آید که سطوت روحانیت، آن ابهت و احتشام تئوریک و نظری روحانیت را فروبشکند. 

من باز تأکید می‌کنم که من کاری ندارم که این تشخیص درست است یا نادرست، ولی اگر کسی تشخیص داد که آنچه موجب فقر و فلاکت و ادبار جامعه‌ی اسلامی شده است، یک بخشی‌اش مال برداشت‌های نادرستی است که از ناحیه‌ی اسلام شده است و این برداشت‌های نادرست از ناحیه‌ی روحانیت القاء شده است، اگر به این استنباط رسید، باید این سطوت و ابهت و احتشام و اقتدار و آتوریته‌ای که روحانیت در نزد مردم دارند را فروبشکند، حالا برای این‌کار، چه‌کار باید کرد. باید مبانی نظری روحانیت را مورد تشکیک قرار داد و گفت که این حرف‌ها را از کجا آورده‌اید. (من بارها تأکید کرده‌ام و باز هم تأکید می‌کنم ـ از بس که جوّ، جوّ سالمی نیست ـ من نمی‌گویم که تشخیص درست است یا نادرست است.) می‌گویم وقتی آن روشنفکر سراغ حجیت معرفت‌شناختی وحی و وثاقت متون وحیانی می‌رود، یک مقدارش هم مال این است که بگوید: آقا این احتشام را از کجا آورده‌اید. شما چرا این قدرت را پیدا کرده‌اید که سخنان بی‌چون و چرا بگویید و کسی هم نتواند در مقابلش تشکیک بکند. 

اساساً وقتی که آدم از کسی سخن باطلی شنید، گاهی وقت‌ها ممکن است در مقابل سخن حقّ‌ او هم بایستد. این واکنش ناسالمی است ولی به هر حال این‌گونه است. 

بنابراین در مقابل فرمایشات آن دو استاد بزرگ جامعه‌شناس دین، می‌خواهم بگویم که بله، من حق را به شما می‌دهم؛ خودم هم سال‌ها قبل نوشته‌ام که ما باید با مردم سر و کار داشته باشیم. اگر این مباحث را طرح می‌کنیم، گاهی راه‌ مع‌‌الواسطه ارتباط با مردم و کاستن از درد و رنج‌های مردم است. چون می‌دانیم بخشی از درد و رنج‌های مردم، نه از دین، ‌بلکه از برداشت نادرست از دین است و این برداشت نادرست باید به صورتی از میان برود. 


این آسیب و آفت اول روشنفکری دینی است که این پیش‌فرض‌های هفت‌گانه‌ای که گفتم که اهم پیش‌فرض‌هاست، باید منقح بشود و تا منقح نشود، سخنانش به نظرم به شوخی بیشتر شبیه است تا سخنانی که می‌شود از آن‌ها دفاع عقلانی کرد. 


۲. سیاست زدگی 

مطلب دوم که بعضی از دوستان و سروان عرض کردند، و من می‌خواهم تأکید بیشتری بر آن بکنم، سیاست‌زدگی است که می‌گفتند که روشنفکری دینی نباید به آن مبتلا بشود؛ حرف حقی هم هست، نباید سیاست‌زده شد. اما سیاست‌زدگی را باید دقیقاً معنا کرد. اینکه یک روشنفکر نباید سیاست‌زده بشود، البته به این معنا نیست که فعالیت سیاسی نباید بکند. می‌تواند هم روشنفکر باشد و هم فعالیت سیاسی بکند. همان‌طور که می‌تواند هم روشنفکر باشد و هم آکادمیسین. اما سیاست‌زده نباید بشود و تا واشکافیم که این سیاست‌زدگی نباید باشد، آن وقت می‌بینیم که تمام این عیوب روشنفکری دینی از این به بعد، در عین نفی سیاست‌زدگی، از درون همین سیاست‌زدگی مبتلا‌به روشنفکری دینی برمی‌خیزد. 


سیاست‌زدگی یعنی چه؟ اگر کسی بگوید که یگانه ‌مشکل جامعه، ‌یا علت‌العلل مشکلات جامعه، ‌یا بزرگترین مشکل جامعه، رژیم سیاسی حاکم بر آن جامعه است،‌ ما به این سیاست‌زده می‌گوییم. سیاست‌زده کسی است که فکر می‌کند ام‌الفساد، رژیم سیاسی حاکم بر جامعه است. وقتی روشنفکر دینی نباید سیاست‌زده باشد، نباید به این قائل باشد.

اگر کسی بگوید که بزرگترین مشکل ما چیست. من می‌گویم فرهنگ ماست. فرهنگ مردم مشکل دارد که بازتابش در عالم سیاست به این صورت خود را نشان می‌دهد. بنابراین، سیاست‌زده نیستیم و اصالت را به سیاست نمی‌دهیم، اصالت را به فرهنگ می‌دهیم. خب اگر اصالت را به فرهنگ دادیم، ‌اولین اثرش این است که ما نباید نمایندگان فرهنگ مردم بشویم، ما داوران و ناقدان فرهنگ مردم باید باشیم. روشنفکری دینی اگر نمایندگی فرهنگ مردم را بر عهده بگیرد، کارش زار است. 


همه مشکلات به تعبیر قرآن از مردم است. « ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ»(سوره‌ی روم، آیه‌ی 41)، «إِنَّ اللّهَ لاَ یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ » (سؤره رعد، آیه‌ی 11) این دیدگاه قرآنی است. دیدگاه قرآنی می‌گوید که تمام مفاسد از ما مردم است، اگر تمام مفاسد از ما مردم است، روشنفکری دینی به جهت شفقتی که به حال مردم دارد، باید اوّل ناقد مردم باشد. باید بگوید که مردم! همه چیز از خودتان است. رژیم سیاسی هم از خودتان است، هیچ کس از روز اوّل، ظالم نیست، جائر نیست، مستبد نیست. ما خودمان به دست خودمان، جائر، مستبد و ظالم می‌پروریم. و اگر این‌طور باشد، ما برای چه باید نماینده‌ی مردم باشیم. ما باید شفیق مردم باشیم، ‌باید دنبال کاستن از درد و رنج‌های مردم باشیم. ولی چون قرآن به ما گفته است و چون تفکر عقلانی به ما می‌گوید که تمام درد و رنج‌های مردم از خودشان است، پس ما باید ناقد مردم باشیم، نقدشان بکنیم و بگوییم که شما در ناحیه‌ی باورها، در ناحیه‌ی احساسا‌ت و عواطف، در ناحیه‌ی اراده‌ها‌، ‌در ناحیه‌ی گفتار و در ناحیه‌ی کردارتان مشکل دارید.

جامعه‌ای متشکل از انسان‌هایی این‌چنین، همه چیزش به فساد کشیده می‌شود. سیاستش، اقتصادش، تعلیم‌و تربیتش، خانواده‌اش، روابط‌ بین‌المللش و همه چیزش فاسد می‌شود.

من بارها و بارها گفته‌ام، ما عوامل ماوراء الطبیعی را نفی کردیم و گفتیم که این‌ها در زندگی ما نقش ندارند، اما آمدیم عاملی به نام جامعه و نهادها درست کردیم و گفتیم که این‌ها مشکل است. نهاد سیاست و جامعه، چیزی جز انسان‌هایی که این را می‌سازند، نیست. ما باید ناقد مردم باشیم و نباید بگوییم که ما نمایندگی مردم را می‌کنیم. نمایندگان مردم اتفاقا کسانی هستند، که همنواترند با مردم، نه ما که می‌خواهیم وضع مردم را اصلاح کنیم. کسی که می‌خواهد کسی را اصلاح کند، نمی‌تواند نماینده‌اش باشد.

شفقت در حق انسان‌ها اقتضاء می‌کند که هرگز نمایندگی انسان‌ها را نپذیریم. بلکه بگوییم که انسان‌ها! عیب از خود شما است، به خویش‌ آیید و ببینید که مشکلتان چی هست. آنوقت روشنفکر می‌شود کسی که مشکلات مردم را بیان می‌کند و تذکر می‌دهد. به این معنا، یک روشنفکر دینی هیچ وقت نمی‌تواند مجیز مردم را بگوید و ناز و نوازش مردم را بکند.

انسان به کسی که نسبت به او شفقت می‌کند، ناز و نوازش نمی‌کند. ما وقتی نسبت به فرزندمان شفقت ‌می‌ورزیم، دیگر ناز و نوازشش نمی‌کنیم، می‌گوییم بابا چرا این کار را کردی، چرا آن کار را نکردی. شما وقتی کارنامه‌ی بچه‌ی همسایه را می‌بینید، اگر رفوزه هم باشد، به او اخم نمی‌کنید، اما به بچه‌ی خودتان اخم می‌کنید. چون شفقت‌تان نسبت به بچه‌ی خودتان بیشتر است.

ما نباید مجیز مردم را بگوییم. ما باید به عنوان روشنفکر بگوییم که چرا این باورها را دارید، چرا این احساسات و عواطف را دارید. باورهایتان نادرست است. احساسات و عواطفتان نادرست است. اراده‌هایتان نادرست ‌است، گفتارتان نادرست است. کردارتان نادرست است. 

بنابراین روشنفکری دینی اگر می‌خواهد که سیاست‌زده نباشد، به جای اینکه نوک حمله‌ی خودش را معطوف به «معلولی» به نام سیاست بکند، ‌باید به «علت» توجه بکند و بداند که این معلول را خود ما درست کرده‌ایم. نه به معنای اینکه با رژیم سیاسی بسازد. به معنای اینکه می‌خواهد علت را از بین ببرد، تا معلول خودش فرو بریزد، وگرنه رژیم سیاسی هم ساقط شود، این مردم باز خودشان رژیم بعدی را به شکل رژیم قبلی درمی‌آورند و مانند بختک روی خودشان می‌اندازند.

روشنفکران دینی باید به این نکته توجه کنند و این البته خوشآیند مردم نیست، ولی به مصلحت مردم است. روشنفکر ناقد مردم است. می‌گوید: مردم! چرا این‌گونه زندگی می‌کنید.

مردم دوست دارند بگوید که ما عیبی نداریم، رژیم سیاسی است که ما را به این بدبختی‌ها کشانده است. وقتی روشنفکر می‌گوید که اتفاقاً تمام عیب از خودتان هست، این خوشایند مردم نیست،‌ اما الحق و الانصاف به مصلحت مردم است. ما نباید به خاطر محبوب شدن در پیش مردم، خوشایند مردم را رعایت بکنیم و مصالح مردم را به پای خوشایند‌شان قربانی بکنیم. ما باید بگوییم که مردم! همه‌ی مشکلات از خودتان هست، خوشتان بیاید از خودتان است، بدتان هم بیاید از خودتان است.

ما داوران مردم هستیم. البته نه داوری بوالهوسانه و تحکم‌آمیز و از موضع بالا و موضع کسانی که از بالا به مردم هجمه می‌آورند. بلکه باید با استدل نشان بدهیم که مردم! همه‌ی مشکلات من از درون من برمی‌خیزد و مشکلات تو هم از درون تو برمی‌خیزد. اگر این طور شد، آن‌وقت یکی از کارهایی که روشنفکر دینی باید انجام بدهد، این است که دیگر نباید اینقدر همنوایی بکند با هر چیزی که دینی است. 

چون یک بخشی از چیزهایی که دینی است، اتفاقاً مشکل‌زاست و این‌که برخی گفته‌اند ما تأکید می‌کنیم بر دین، به‌خاطر این‌که مردم ما متدین هستند، این درست نیست. ممکن است که بعضی از آنچه که این وضع را پیش‌آورده ‌است، ناشی از تلقی نادرست همین مردم از دین‌شان باشد.

اگر کسی بگوید که من می‌خواهم همنوایی با مردم بکنم و چون مردم متدین‌اند، من هم متدینم‌، مردم مسلمان‌اند من هم مسلمانم، مردم شیعه‌اند من هم شیعه‌ام، مردم اثنی‌عشری‌هستند من هم اثنی‌عشری‌ام.
این چه فرقی می‌کند با « إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ»(زخرف /23) ما چیزی را به جهت شیوع و شیاعش نمی‌پذیریم. 

۳. خادم نه مخدوم مردم 

اگر اینگونه شد، آن‌وقت مطلب سوّم پیش می‌آید و آن اینکه ما باید نشان بدهیم که خادم مردم هستیم، نه مخدوم مردم. ما نباید خطای بعضی از روحانیون را مرتکب شویم؛ (من هیچ وقت راجع به کل جامعه روحانیت چیزی نگفته‌ام، راجع به کل پزشکان هم سخن نمی‌‌گویم راجع به کل مهندسان هم همین‌طور.) اینکه یک رویه‌ی ‌شایعی در میان روحانیت وجود داشته که فکر می‌کردند که مردم خادم این‌ها هستند، ‌هر جا که رفتند، باید قدر ببینید و بر صدر بنشینند و لو اینکه به تعبیر علی‌ابن‌ابیطالب، «لا اشارکهم فی مکاره الدهر»، در سختی‌های زمانه به کمک مردم نشتابند و اصلاً برایشان تفاوت نکند که مردم در تنگنا زندگی می‌کنند، یا در گشایش. این خطاست. ما نباید این‌جور باشیم. 

ما باید نشان بدهیم که در خدمت مردم هستیم و به نظر من، ما روشنفکران دینی در این جهت باید از دکتر شریعتی تبعیت کنیم. الحق و الانصاف، دکتر شریعتی کسی بود که با تمام وجودش می‌گفت که من در خدمت مردم هستم؛ من نیامده‌ام که یک دکان جدیدی به نام روشنفکری دینی باز کنم، من وقتم را می‌گذارم برای دانشجویان، برای مردم، برای نسل جوان. شریعتی اگر می‌خواست آکادمیسین باشد، از بسیاری از ما آکادمیک‌تر بود، اما کسی است که همه چیز را رها می‌کند تا به دغدغه یکایک مخاطبان خودش برسد.

روشنفکری نباید تبدیل به دفتر و دستکی بشود که روحانیت قرن‌ها داشته است. مگر مردم دو تا روحانیت می‌خواهند. 

این را باید بدانیم که این تکبر و تبختری که ما در رفتارمان با مردم نشان می‌دهیم،‌ بیش از هر چیزی رماننده است، بیش از آن چه که دشمنان با روشنفکری می‌کنند، مردم را از ما دور می‌کند. هر که ببیند که شما واقعاً دوستش دارید و تا آنجا که در توان‌تان هست، برایش کار می‌کنید، به شما جذب می‌شود؛ ولو مباحث نظری شما را هم فهم نکند؛ ولو به تعقیب مباحث نظری شما احساس نیاز هم نکند.

ما باید به درد و رنج مردم توجه کنیم. باید آدم‌هایی باشیم بدون هیچ شأن و شؤونی. باید هر چیزی را که ما را از مردم جدا می‌کند، کنار بگذاریم، و لو اگر به دست گرفتن یک کیف سامسونیت موقع سوار شدن در تاکسی باشد، ‌که باعث شود کسی فکر کند من مهم‌ام و خودش را کنار بکشد. این جفا است در حق آدم‌هایی که دنبال کسی می‌گردند،‌ که با او درد دل بکنند.

ما باید هر چیزی را که ما را از مردم جدا بکند، ولو دفتر کار من در دانشگاه باشد، ولو شؤون دیگری باشد، کنار بگذاریم و این را باید نشان بدهیم. روشنفکری دینی از این جهت به نظر من از روشنفکری مارکسیستی ـ سوسیالیستی قبل از انقلاب خیلی عقب‌تر است. 

روشنفکران سوسیالیست قبل از انقلاب بسیار توده‌ای‌‌تر زندگی ‌می‌کردند، بسیار خلقی‌تر ‌زندگی‌ می‌کردند، بسیار متواضعانه‌تر زندگی‌ می‌کردند، از روحانیان آن زمان و از بسیاری روشنفکران دینی این زمان. 


۴. ضعف اخلاقی

ضعف اخلاقی البته چیزی نیست که تنها مبتلا‌به روشنفکران دینی باشد. همه دارند اما به نظرم از ما قبیح‌تر است که ضعف اخلاقی نشان بدهیم. 

شش مورد از ضعف‌های اخلاقی را نوشته‌ام، اما وقت من درحال اتمام هست و نمی‌خواهم وقت شما را بگیرم. ولی سه ‌نکته را عرض می‌کنم. 

نکته اول: رفتار متقابل روشنفکران دینی در افکار و نفوس خیلی بازتاب پیدا می‌کند. فقط دو روشنفکر دینی موازین اخلاقی را در مواجهه با یکدیگر رعایت نمی‌کنند، مخاطبشان در ذهن و ضمیر خود می‌گوید: کسانی که عمری در اسلام کار کردند و عمری در روشنفکری کار کردند و عقلانی باید باشند و متدین و عقلانی باید باشند، وقتی با هم برخورد می‌کنند مثل دو تا بچه نه ساله و ده ساله با هم برخورد می‌کنند. دیگر چه انتظاری دارد. این است که ما باید موازین اخلاقی را در سخن‌مان، تعابیرمان، ساختار تعابیرمان، واژه‌هایی که به کار می‌بریم، رعایت کنیم. ما البته معصوم نمی‌شویم، شکی نیست. اما در عین حال باید در این جهت بکوشیم. ما باید برخوردمان با مخالفان‌مان سالم و اخلاقی باشد. 

نکته‌ی دوم: روشنفکران دینی باید بدانند که با آکادمیسین‌ها از این جهت فرق می‌کنند که آکادمیسین، وقتی حق‌آکادمیسینی‌اش را خوب ادا کرده است که وقتی سر کلاس می‌رود، به آن جمع اندکی که درس می‌دهد، خوب درس بدهد، مسلط بر درس باشد، رفتار عادلانه ‌داشته باشد. ولی در میان روشنفکران، شأن آکادمیک، اتفاقاً ناقض غرض است. ما باید به تعبیر گابریل مارسل ـ فیلسوف اگزیستانسیالیست‌ـ در دسترس باشیم. 

گابریل مارسل مهمترین ویژگی یک انسان اخلاقی را در مقابل انسان‌هایی که از آن‌ها تعبیر می‌کرد به انسان‌های مادی اخلاقی، در دسترس بودن می‌دانست. این نکته‌ی پراهمیتی است که باز وقتی من این «در دسترس بودن» را نشان نمی‌دهم، نشان می‌دهم که در این موضع، ضعف اخلاقی داریم. 

نکته‌ی سوم: مواجهه‌ی ‌روشنفکران دینی با روشنفکران غیردینی باید یک مواجهه‌ی‌ هم‌پایه باشد، ما باید از روشنفکران غیردینی خیلی ‌چیزها یاد بگیریم. ما اصلاً نباید بین روشنفکری دینی و غیردینی خط و حائلی ایجاد بکنیم. هر روشنفکر دینی می‌تواند از هر روشنفکر غیردینی چیزی یاد بگیرد. همان‌طور که هر روشنفکری غیردینی می‌تواند از هر روشنفکر دینی چیز یاد بگیرد. این خط حائل ایجاد کردن بین روشنفکری دینی و غیردینی ـ که در زمان ما فکر می‌کنم بیشتر تقصیر روشنفکران دینی باشد، ـ ناشی از رعونت اخلاقی و نوعی کبر و عجب اخلاقی است که ما داریم. 

دو نکته را هم در آخر عرض می‌کنم و وقت شما را زیاد نمی‌گیرم. 
نکته‌ی اول: در سخنرانی‌های امروز تذکر می‌دادند و می‌گفتند که چرا سنت شفاهی ما این‌‌قدر بیشتر از سنت کتبی است و چرا ما این‌قدر حرف می‌زنیم و بعد صحبت‌مان را از نوار پیاده می‌کنیم. من اصلاً بحثی در این باب ندارم که آیا فرهنگ کتبی رجحان دارد بر فرهنگ شفاهی یا برعکس. من اصلا کاری به این ندارم. اما این کسانی که این سخنان را می‌گویند غافل‌اند از اینکه سنت عمیق دینی و معنوی ما سنت شفاهی است. سقراط چرا دست به قلم نبرد. می‌گفت وقتی دست به قلم می‌برم، می‌بینم دو چیز من را از انسان‌ها جدا می‌کند. همه بزرگان دین و مذهب به جای اینکه کتاب بنویسند، با مردم سخن می‌گفتند. بنابراین اولاً من کاملا مخالفم با این که گفته شود که ما باید فقط کتاب بنویسم. اگر استاد دانشگاه هستی، آنجا شأن شما این است که کتاب بنویسید. اما به عنوان روشنفکر اتفاقاً باید با مردم سخن بگویید. 

بزرگان دین ما و همه‌ی بزرگان ادیان جهانی، همه‌شان سخن می‌گفتند. بودا سخن گفت؛ کنفوسیوس سخن گفت؛ علی‌ابن‌ابیطالب سخن گفت؛ اگر علی‌ابن‌ابیطالب دست به قلم می‌برد، یک روزه می‌توانست کتابی بنویسد که به مراتب از کتاب‌هایی که من و شما برای نوشتنش یک عمر جان می‌کنیم، عمیق‌تر. اما علی‌ابن‌ابیطالب حرف می‌زند. در حرف زدن تأثیری هست، که در هیچ سخن کتبی نیست. 

این اولاً یک خطا؛ اما من روی این اصرار ندارم. ممکن است کسی استدلال‌هایی بیاورد که سنت کتبی بهتر است. اما سخن دومم این است که آقا! ما چرا مسأله را به شبه مسأله نقب بزنیم. ببنید، ما از یک انسان چه چیز باید بخواهیم. باید بخواهیم که سخنش حق باشد.

حق بودن و باطل بودن محل بحث است،‌ نه کتبی بودن و شفاهی بودن. اگر کسی همه سخنانش شفاهی باشد و حق باشد،‌ بهتر است یا پانصد جلد کتاب بنویسد و باطل باشد؟ ما چرا باید برویم به سمت شبهه‌‌مسأله‌ها. 

حواسمان باشد که شأن پیدا کردن و پی‌پیر(Paper)نوشتن ما را در این خطا نیاندازد که فراموش کنیم که ما روشنفکر هستیم، استاد دانشگاه نیستیم. ما باید با مردم حرف بزنیم.

بله یک چیزی وجود دارد. چون در کشور استبداد‌زده‌ی ما، همیشه «نوشته» مدرک بوده و «حرف»، بادِ هوا بوده است، دیده‌اید که وقتی می‌روید با کسی مصاحبه کنید، می‌گوید که مصاحبه می‌کنم اما این ضبط را خاموش کنید. چرا؟ چون می‌داند که وقتی ضبط شد، سند به دست طرف مقابل می‌دهد. اما آیا از یک روشنفکر انتظار نمی‌رود که خود را در برابر وجدان جهان، جوابگو بداند و در کتبی و شفاهی به یکسان باشد. 

می‌دانید چرا فرهنگ شفاهی ما سطحی‌تر است، ‌چون فکر می‌کنیم که بادِ هواست. اما کسی که خودش را در منظر و مرآی خدا می‌داند، در منظر و مرآی جان جهان می‌داند، او برایش فرق نمی‌کند که سند و مدرک از او به دست بیاید یا نه. می‌گوید که در هر حال، سخنانم باید عمیق و صادق باشد. پس این را بپروریم که سخنان فرد عقلانی، عمیق، صادق و مشکل‌گشایانه باشد. به هر صورت که می‌خواهد باشد، کتبی باشد یا شفاهی باشد. مسأله این حق و باطل بودن است. 

نکته‌ی دیگر: ما در جریان روشنفکری دینی، ‌به تعبیری یک مشکل داریم که باید یک مقدار عذرخواه کارهایی که می‌کنیم، باشیم. ببینید، به هر حال حکومت ما حکومت دینی است. هر حکومتی هر چه قدر هم که صادق باشد، بالاخره با رقبایش در مقایسه با کسانی که با او رقیب نیستند، رفتاری تندتر دارد. در کشور ما، روشنفکری دینی، رقیب اوّل حکومت به حساب می‌آید. بنابراین، رفتاری که با روشنفکری دینی می‌شود، خصمانه‌تر و بی‌انصافانه‌تر است. روشنفکران لائیک از این لحاظ کمتر آزار می‌بینند،؛ نه اینکه نمی‌بینند، ‌بلکه کمتر می‌بینند. وقتی که بر آدم فشار می‌آید، انسان یک پتانسیل خاصی دارد. من بارها گفته‌ام اگر شما پلی را دیدید که هفتصد ‌تریلی رویش ایستاده‌اند و این پل تکان نخورده است، نمی‌توانید بگویید که چون حالا هفتصد تریلی روی پل ایستاده، و پل تکان نخورده است، اگر یک ژیان هم بگذاریم حتما تکان نمی‌خورد. ممکن است وقتی این ژیان را اضافه می‌کنید، پل فرو بریزد. چون حد نهایی آن پل، همان هفتصد تریلی بوده است و دیگر یک ژیان هم اضافه کنید، ممکن است پل فرو بریزد. 

هر انسانی پتانسیلی دارد، یک روشنفکر دینی که دائماً مورد هجمه است و احساس امنیت نمی‌کند، از همه جا رانده و مانده شده است، تحت فشار است، او هم انسان است. البته هر چه اخلاقی‌تر و خودساخته‌تر باشد، این‌ها را کمتر روی رفتارش تأثیر می‌گذارد. این است که چه بسا اینکه روشنفکران غیردینی پاک و پاکیزه‌تر رفتار می‌کنند، یک مقدارش را هم به حساب این بگذارید که آنها این‌قدر مورد هجمه قرار نمی‌دهند. 


خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار


ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

*سخنرانی مصطفی ملکیان در سمینار "دین و مدرنیته ۲؛ آسیب‌شناسی روشفکری دینی"به تاریخ 15/6/1386